ما مامان نداریم

ما مامان نداریم
راستش داریم اما اندازه ی یک سنگ مستطیلی است وسط بهشت زهرا که بالاش نوشته شادروان و پایینترش با خطی خوش،مادری مهربان و همسری فداکار ،
ما مادر نداریم
نه که از اولش نداشتیم ، نه که به خوابمان نمی آید ، خدا خواست که امتحانمان کند ، که اشک مان را ببیند و ترس و بی پناهی مارا ، که دنیا زمستان شود و تا جان دارد باران شور ببارد بروی لبهایمان.
ما مادر نداریم
اما راستش را بخواهید عکس مامان های شمارا یواشکی نگاه میکنیم ، یواشکی دوستش داریم ، حتی وقتی فیلم رسیدن این سربازهای آمریکایی به خانه را می بینیم ، دست خودمان که نیست یکدفعه ای هق میزنیم .
ما مامان نداریم و امسال ، روز مادر که میشود نمی دانیم باید به کجا پناه ببریم ، سرمان را توی کدام سوراخ فرو کنیم که معلوم نشود غصه داریم ، حسودیم ، که یواشکی مامان شمارا دوست داریم .
راستی رفیق جان مهربان من آنوقت که صورت مامانت را میبوسی ، آن وقتی که جوری فشارت میدهد که نفست تنگ میشود ،
لطفا ، لطفا …

ع زارعی

موضوعات: دلنوشته, پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...